- چگونه بفهمید که شخص دیگری وارد حساب فیسبوک شما شده یا خیر؟
- وظیفه ی معلم در جامعه
- طرز تهیه سوپ جو و قارچ
- چگونه تنظیمات اینترنت اکسپلورر را ریست کنیم؟
- آش رشته لرستان
- سالاد رژیمی گل کلم و تن ماهی
- طرز تهیه کیک خوشمزه با روکش انبه
- کباب تابه ای (کوبیده مرغ )
- روش های درمان ناباروری
- چرا بعضی افراد بیش از حد عرق می کنند؟
- آمار مطالب
- کل مطالب : 1302
- کل نظرات : 5
- آمار کاربران
- کل کاربران : 1
- افراد آنلاین : 154
- آمار بازدید
- بازدید امروز : 2,678
- گوگل امروز : 2
- آی پی امروز : 414
- بازدید دیروز : 252
- گوگل دیروز : 13
- آی پی دیروز : 88
- بازدید هفتگی : 2,930
- بازدید ماهانه : 2,930
- بازدید سالانه : 56,486
- بازدید کل : 1,190,281
- اطلاعات
- امروز : سه شنبه 12 تیر 1403
- آی پی شما : 3.145.186.32
- مرورگر شما : Safari 5.1
![خبرنامه خبرنامه](https://rozblog.com/temp/user/hypertemp/heart/img/feed.png)
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
مورچهای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت میکند و نقشهای زیبا رسم میکند. به مور دیگری گفت این قلم نقشهای زیبا و عجیبی رسم میکند. نقشهایی که مانند گل یاسمن و سوسن است. آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وا میدارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛ بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک میگیرد. مورچهها همچنان بحث و گفتگو میکردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد. هر مورچه نظر عالمانهتری میداد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید. او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست. این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بیخبر میشود. تن لباس است. این نقشها را عقل آن مرد رسم میکند.
مولوی در ادامه داستان میگوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمیدانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه، عقل را به حال خود رها کند همین عقل زیرک بزرگ، نادانیها و خطاهای دردناکی انجام میدهد.