به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد

داستان کوتاه خروس
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
ابو ایوب موریانی از مقربان و ندیمان خلیفه بود . هرگاه خلیفه او را طلبیدی ، رنگش زرد شدی و لرزه بر اندامش افتادی.   روزی محرمی او را در خلوت گفت : تو مقرب و مصاحب خلیفه ای ، و پیش او کسی به قرب
جای تبلیغات شما
خرید شارژ
برترین کاربر ماه
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
تبلیغات
جای تبلیغات شما
پنل کاربری
تعبیر خواب
تازه های سرگرمی
پزشکی و سلامت
شیرینی پزی
اموزش پزشکی
خدمات وب و اسکریبت
خدمات بانکی
علمی و اموزشی
dream interpretation
مطالب مستند
مطالب خواندی
سریال
قصه ما مثل شد
ترفند
اموزش اندروید
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 1302
  • کل نظرات : 5
  • آمار کاربران
  • کل کاربران : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 509
  • گوگل امروز : 1
  • آی پی امروز : 79
  • بازدید دیروز : 212
  • گوگل دیروز : 1
  • آی پی دیروز : 73
  • بازدید هفتگی : 2,457
  • بازدید ماهانه : 7,139
  • بازدید سالانه : 36,035
  • بازدید کل : 1,169,830
  • اطلاعات
  • امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • آی پی شما : 3.142.42.215
  • مرورگر شما : Safari 5.1
اتاق آرزو
عضویت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
خبرنامه
خبرنامه
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
آرشیو ماهانه
هایپرتمپ دات آی آر
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
داستان کوتاه خروس
  • تعداد بازدید : 185
  • ابو ایوب موریانی از مقربان و ندیمان خلیفه بود . هرگاه خلیفه او را طلبیدی ، رنگش زرد شدی و لرزه بر اندامش افتادی.

     

    روزی محرمی او را در خلوت گفت : تو مقرب و مصاحب خلیفه ای ، و پیش او کسی به قرب تو نیست ، سبب چیست که هرگاه از پی تو می فرستد متغیر می شوی و از بیم او دست و پا گم می کنی ؟!

     

    ابو ایوب در جواب آن محرم گفت که :

     

    بازی از خروسی پرسید که تو از خردی باز در خانۀ بنی آدمی و ایشان به دست خود آب و دانۀ تو مهیا می کنند ، و برای تو پهلوی خانۀ خود خانه می سازند . جهت چیست که هرگاه بر سر تو می آیند و می خواهند که ترا بگیرند ، غوغا و فتنه می انگیزی و از این خانه بدان خانه و از این بام بر آن بام می گریزی ؟! و من مرغی وحشیم که در کوهسار بزرگ می شوم ؛ چون مردم مرا صید کنند بر سر دست

     

    ایشان آرام گیرم و چون مرا از پی صید فرستند ، با آنکه فارغ البال پرواز می نمایم ، صید را گرفته به خدمت باز می آیم و هرگز عربده و غوغا نمی کنم .

     

    خروس گفت : ای باز ! هرگز هیچ جا ، دیده ای ، و یا از هیچ کس شنیده ای که بازی را بر سیخ کشیده باشند و بر آتش گردانیده ؟!

     

    گفت : نی !

     

    خروس گفت : تا من در این خانه ام و نیک از بد باز می دانم ، صد خروس را دیده ام که سر بریده اند و بال و پر کنده ، شکم آنرا شکافته ، بر سیخ کشیده اند و کباب کرده ، گوشت او را خورده اند ، و از هم گذرانیده ( هضم کرده اند ) ! نوحه و فریاد مرا جهت این است ، و از این بابت خاطرم مجروح و دلم اندوهگین است !

    نویسنده : ایمان تاریخ : یکشنبه 01 اسفند 1395 امتیاز :
    موضوعات : قصه ما مثل شد ,
    نظرات
  • در قمست نظرات مشکلات و پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در جریان بگزارید.

  • کد امنیتی رفرش
    تبادل لینک
    سامانه تبادل لینک هوشمند لینیک تبلیغات رایگان - درچ رایگان آگهی و تبلیغات پارتیشن و مبلمان اداری - فرآذین تولید کننده پارتیشن و مبلمان اداری تبادل لینک - تبادل لینک سه طرفه و تبادل لینک رایگان

    آمارگیر وبلاگ