به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد

دم گربه
یکشنبه 10 تیر 1403
روزی روزگاری بودکه ارباب هابودند ونوکرها.ارباب هافرمان می دادند ونوکرها گوش می کردند وفرمان می بردند.بااین حال نوکرانی هم بودند که تنبل بودندو کمتر به حرف اربابشان گوش می دادند. در یکی از روز های
جای تبلیغات شما
خرید شارژ
برترین کاربر ماه
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
تبلیغات
جای تبلیغات شما
پنل کاربری
تعبیر خواب
تازه های سرگرمی
پزشکی و سلامت
شیرینی پزی
اموزش پزشکی
خدمات وب و اسکریبت
خدمات بانکی
علمی و اموزشی
dream interpretation
مطالب مستند
مطالب خواندی
سریال
قصه ما مثل شد
ترفند
اموزش اندروید
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 1302
  • کل نظرات : 5
  • آمار کاربران
  • کل کاربران : 1
  • افراد آنلاین : 241
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 2,223
  • گوگل امروز : 6
  • آی پی امروز : 412
  • بازدید دیروز : 70
  • گوگل دیروز : 4
  • آی پی دیروز : 51
  • بازدید هفتگی : 3,724
  • بازدید ماهانه : 12,992
  • بازدید سالانه : 53,152
  • بازدید کل : 1,186,947
  • اطلاعات
  • امروز : یکشنبه 10 تیر 1403
  • آی پی شما : 18.227.209.114
  • مرورگر شما : Safari 5.1
اتاق آرزو
عضویت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
خبرنامه
خبرنامه
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
آرشیو ماهانه
هایپرتمپ دات آی آر
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
دم گربه
  • تعداد بازدید : 276
  • روزی روزگاری بودکه ارباب هابودند ونوکرها.ارباب هافرمان

    می دادند ونوکرها گوش می کردند

    وفرمان می بردند.بااین حال نوکرانی هم بودند که تنبل بودندو

    کمتر به حرف اربابشان گوش می دادند.

    در یکی از روز های پاییزی که هواگرفته وابری بوداربابی ونوکری در خانه تنها بودند.

    ارباب پارچه هایی را که می خواست به حجره ببرد وبفروشد راتامی زد وکنار هم می چید.

    ارباب گفت:میخواهم به حجره بروم، نمی دانم بروم یانروم

    نوکر پرسید:چطور مگه؟

    -مثل اینکه هوا بارانی است.راستی از اتاق بیرون برو ببین چه خبر است.

    نوکر که حال تکان خوردن نداشت گفت:ارباب آن گربه رامی بینید؟

    -بله بار ها آن را دیده ام چه طور مگه؟

    -آن گربه می تواند بگویدهوابارانی است یا نه!

    ارباب تعجب کرد وپرسید:یعنی چه؟گربه از کجامی داند که هوابارانی است یانه؟

    -نوکرلبخندی زد وگفت :خیلی آسان،الان گربه رابه داخل اتاق پیش می کنم

     ودست برپشتش می کشم،اگرپشتش خیس بود معلوم

    است که دارد باران می بارد،اگرخشک بودکه

    پیداست هوا آرام است ومی توانید به حجره بروید!

    ارباب ساکت شدوحرفی نزد.او که به تنبلی های نوکر عادت کرده بود

    گفت:از خیرشنیدن حال وروز هوا گذشتیم.

    برو چوب نیم ذرع (چوب اندازه گیری پارچه)رابیاور می خواهم چند قواره از پارچه رااندازه گیری

    کنم.

    نوکردوباره گربه رانشان دادوگفت:به جان خودم من بارها دم این گربه را اندازه گرفتم

     درست نیم ذرع است نه کم نه زیاد

    می توانی پارچه هارا با دم این گربه اندازه گیری کنید،بد می گویم؟

    ارباب باز ساکت شد. نمی دانست چه بگوید.

    مدتی سرگرم کارش بود که گفت:پس برو سنگ یک من رابیاور.

    - می خواهید چکار ارباب؟

    - به حال توچه فرقی می کند؟

    - هیچی...من بی خود بروم وشماتنها بشوید که فایده ای ندارد.

    خودم بارها این گربه راوزن کرده ام،،وزن خالص او درست یک من است!

    از همین گربه بجای سنگ یک من استفاده کنید!

    ارباب عصبانی شد وگفت:عجب روزگاری شده،هرچه می گویم،

    حرف خودش را می زند وتنبلی می کند.خیلی خب،اصلانخواستم

    کاربکنی!بلند شو ویک کاسه آب بیاورکه ازبس باتو حرف زدم گلویم خشک شده.

    -نمی توانم ارباب .

    - نمی توانی؟کاسه آب که دیگ چوب نیم ذرع نیست که بگویی دم گربه نیم ذرع است!

    نوکر تنبل خمیازه ای کشید وگفت:این سه کار را من انجام دادم،این یک کار هم خودت بکن!

     

     

    نویسنده : ایمان تاریخ : یکشنبه 01 اسفند 1395 امتیاز :
    موضوعات : قصه ما مثل شد ,
    نظرات
  • در قمست نظرات مشکلات و پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در جریان بگزارید.

  • کد امنیتی رفرش
    تبادل لینک
    سامانه تبادل لینک هوشمند لینیک تبلیغات رایگان - درچ رایگان آگهی و تبلیغات پارتیشن و مبلمان اداری - فرآذین تولید کننده پارتیشن و مبلمان اداری تبادل لینک - تبادل لینک سه طرفه و تبادل لینک رایگان

    آمارگیر وبلاگ